شبها که نگهبان بودیم بعض مواقع گلوله های خمپاره و توپ منور بالای سرمان باز می شد لذا دو تکه سنگین آهنی که از آن جدا می شد با توجه به سرعت بالای آن و پیچیدن هوا در آن صدای شدید کرکر می کرد این صدا اولی که باز می شد شدت آن زیاد بود و کم کم سرعتش کم می شد و به پائین می آمد ولی در این چند ثانیه ای که تکه ها می خواست زمین بخورد به قولی دل تو دلمان نبود و اگر یکی از آنها بر سرمان می خورد با داشتن کلاه آهنی هم مرگمان حتمی بود لذا هنگامی که تلاپی یکی از آنها زمین می خورد مقداری خیالمان راحت می شد و تالاپ بعدی خیالمان کاملاً راحت می شد. این نگرانی بیشتر مربوط به گلوله های خمپاره 82 میلیمتری عراقی ها بود که با خرج زیاد به بالاترین نقطه اوج می رسانده و بالای سرمان بازمی شد و بعضی مواقع تا بیش از 30 ثانیه طول می کشید تا تکه ها به زمین بخورد اما گلوله های توپ منور، هم تعدادش کم بود و هم اگر بالای سرمان باز می شد با توجه به شتابی که داشت تکه هایش در منطقه ای دیگر می افتاد. (مربوط به روستای مالکیه سوسنگرد بهمن و اسفند 59)